جدول جو
جدول جو

معنی دایره ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

دایره ساختن
(پَ بُ دَ)
شکل دایره ترتیب دادن. دائره کشیدن، بشکل دایره درآوردن یا درآمدن. دایره وار ایستادن. با قوسی ایستادن اشخاص یا چیدن و ایستانیدن اشیاء. شکل دایره پدید آوردن، نوشتن نام امرابشکل دایره تا تصور تقدم و تأخر نرود:
هرجا که بنام امرا دایره سازند
زان دایره نام تو شمارند نخستین.
معزی.
رجوع به دایره درین معنی شود، آلت موسیقی (دورویه) ترتیب دادن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیره ساختن
تصویر خیره ساختن
حیران و سرگردان ساختن
کنایه از به شگفتی انداختن، خیره کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ خَ دَ)
دائره کشیدن، دایره وار نوشتن نام امراء تا تقدم و تأخری متصور نشود:
هر جا که بنام امرا دائره سازند
زان دائره نام توشمارند نخستین.
معزّی.
و رجوع به دائره کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نُ دَ)
جاگرفتن:
کسی کو شود زیر نخل بلند
همان سایه زو بازدارد گزند
توانم مگر پایگه ساختن
بر شاخ آن سرو سایه فکن.
فردوسی.
، جای نشست معلوم کردن. اجازۀ جلوس در جای درخور هرکس دادن. در خور و سزاوار هرکس نشست یا منصب و مرتبت معلوم کردن:
پدر دست بگرفت و بنواختشان
براندازه بر پایگه ساختشان.
فردوسی.
سپهبد منوچهربنواختشان
باندازه بر پایگه ساختشان.
فردوسی.
وزان پس همه نامداران شهر...
برفتند بآرامش و خواسته...
فریدون فرزانه بنواختشان
ز راه سزا پایگه ساختشان
همه پندشان داد و کرد آفرین...
فردوسی.
چو پیش آمدش نصر بنواختش
یکی مایه ور پایگه ساختش.
فردوسی.
سکندر بپرسید و بنواختشان
باندازه بر پایگه ساختشان.
فردوسی.
شهنشه بپرسید و بنواختشان
براندازه بر پایگه ساختشان.
فردوسی.
، جادادن. منزل دادن. فرود آوردن:
چو خسرو نگه کرد بنواختشان
ز لشکر جدا پایگه ساختشان.
فردوسی.
، مقام و مرتبه دادن:
ازو شادمان گشت و بنواختش
بنوّی یکی پایگه ساختش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَاُ دَ)
نزاع و جنگ و جدال بپا کردن:
بگاه جوانی و گندآوری
یکی بیهده ساختم داوری.
فردوسی.
نهفته نشد تیغ اسکندری
چه سازی بما بر چنین داوری.
فردوسی.
به سر چاره ها سازی و داوری
بری رنج تا گنج گردآوری.
اسدی.
وز این بیهده داوری ساختن
زمانی برآسودی از تاختن.
نظامی.
، چاره ساختن. تدبیر کردن:
دو دستت ببندم برم نزد شاه
بگویم کزو من ندیدم گناه
بباشم به پیشش بخواهشگری
بسازم ز هر گونه ای داوری.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ دَ)
تدبیر نمودن. در اصلاح کار یا امری حیلت اندیشیدن. کاری را از روی عقل و تدبیر به انجام رسانیدن. تامل و تفکر در اجرای امری نمودن:
بدانش کنون چارۀ خویش ساز
مبادا که آید بدشمن نیاز.
فردوسی.
که تا از گریزش چه گوید پدر
مگر چارۀ نو بسازد دگر.
فردوسی.
چنین گفت کاین چاره اندر جهان
بسازید و دارید اندر نهان.
فردوسی.
چنین بد مکن تو بگفت گراز
همان چارۀ کار نیکو بساز.
فردوسی.
وز آن پس یکی چاره ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن.
فردوسی.
تو مرد دبیری یکی چاره ساز
و زین کار بر باد مگشای راز.
فردوسی.
یکی چاره ساز ای خردمند پیر
نباید چنین ماند بر خیر خیر.
فردوسی.
من اکنون بهوش دل و پاک مغز
یکی چاره سازم بدینکار نغز.
فردوسی.
یکی چاره باید کنون ساختن
که رایش به آب آید انداختن.
فردوسی.
مگر تا یکی چاره سازد نهان
که پردخته ماند ز مردم جهان.
فردوسی.
سخنها که پرسیدی از ما درست
بگوئیم تا چاره سازی نخست.
فردوسی.
چو این کرده شدچارۀ آب ساخت
ز دریا برآورد و هامون نواخت.
فردوسی.
وگر ایدون به بن انجامدمان نقل و نبید
چارۀ هر دو بسازیم که ما چاره گریم.
منوچهری.
بسی چاره ها سازی و داوری
بری رنج تا گنج گرد آوری.
گرشاسبنامه (اسدی).
عشق ببانگ بلند گفت که خاقانیا
کار نه خرد است خیز چاره بساز آن او.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 372).
چارۀ دین ساز که دنیات هست
تا مگر آن نیز بیاری بدست.
نظامی.
چارۀ ما ساز که بی داوریم
گر تو برانی به که رو آوریم.
نظامی.
، علاج کردن. درمان ساختن. مداوا نمودن:
من او را یکی چاره سازم که شاه
پسندد از این بندۀ نیکخواه.
فردوسی.
بدو گفت من چاره سازم ترا
بخورشیدسربر فرازم ترا.
فردوسی.
توچاره دانی و نیرنگ بازی
در این تیمارمان چاره چه سازی.
(ویس و رامین).
صبر ار نکنم چه چاره سازم
کآرام دل از یکی فزون نیست.
سعدی (ترجیعات).
، احتیال. حیله کردن. فریب دادن. به خدعه و نیزنگ توسل جستن:
همین کودک از پشت آن بد هنر
همی چاره و حیله سازد دگر.
فردوسی.
ز ما ایمنی خواه و چاره مساز
که بر چاره گر کار گردد دراز.
فردوسی.
ترا ای پسر گاه آمد کنون
که سازی یکی چارۀ پرفسون.
فردوسی.
بفرمود کز پیش بیرون برند
بسی چاره سازند و افسون برند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
سرمایه ساختن. بضاعت فراهم کردن:
چون وزیر از رهزنی مایه مساز
خلق را تو برمیاور از نماز.
مولوی.
و رجوع به مایه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
دیر ترتیب دادن. دیر تهیه کردن:
با همه زیرکی و استادی
دیر سازم و لیک بد سازم.
علی تاج حلوایی
لغت نامه دهخدا
جا گرفتن، جادادن منزل دادن فرود آوردن، جای نشست معلوم کردن سزاوار و در خور هر کس جا و مرتبه و منصب معلوم کردن، مقام و مرتبه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داوری ساختن
تصویر داوری ساختن
نزاع و جنگ و جدال بپا کردن
فرهنگ لغت هوشیار